جدول جو
جدول جو

معنی لنگه لار - جستجوی لغت در جدول جو

لنگه لار
(لِ گِ)
از بلوکات ناحیۀ عباسی است، طول 86 و عرض 36هزار گز واقع در جنوب لار. نام یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان لار و محدود است از شمال به بخش بستک، از جنوب به خلیج فارس، از باختر به بخش گاوبندی لار و از خاور به شهرستان بندرعباس. این بخش در جنوب خاوری شهرستان واقع، هوای آن در سواحل خلیج فارس گرم و مرطوب ودر نقاطی که پشت ارتفاعات هستند گرم و خشک است. تابستان های بخش طولانی و بسیار گرم و زمستانهای آن ملایم است. آب مشروب به طور کلی از چاه و باران (در برکه هاجمع و نگاهداری میشود) و زراعت در همه جا دیمی است. محصولات عبارتند از: غلات و جزئی خرما و جزئی صیفی. شغل اهالی زراعت، کسب، صید ماهی و مروارید و در سواحل، باربری دریائی. صنعت معموله در بنادر، ساختن و تعمیر کرجی های بادی و در سایر نقاط گلیم بافی است. این بخش از شش دهستان به نام: حومه، مرزوقی، چارکی، عبیدلی، حمداوی و بدوی تشکیل یافته و مجموع قراء و قصبات آن 91 و نفوس بخش در حدود 41هزار تن و مرکز بخش قصبه و بندر لنگه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لنگر دار
تصویر لنگر دار
دارای لنگر، کنایه از بسیار سنگین، برای مثال زخم می باشد گران شمشیر لنگردار را / زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن (صائب - لغت نامه - لنگردار)، کنایه از باوقار و آرامش
فرهنگ فارسی عمید
(یَ دَ/ دِ)
نگاهبان. (آنندراج). حافظ. حامی. (ناظم الاطباء). نگاه دارنده. نگاه دار. (فرهنگ فارسی معین). حفیظ. پاسدار. محافظ. پشتیبان. گوشدار:
لاد را بر بنای محکم نه
که نگه دار لاد بن لاد است.
فرالاوی.
تو ایدر شب و روز بیدار باش
سپه را ز دشمن نگه دار باش.
فردوسی.
به گرد جهان چار سالار من
که هستند بر جان نگه دار من.
فردوسی.
دل و گرز و بازو مرا یار بس
نخواهم جز ایزد نگه دار کس.
فردوسی.
گویم که خدایا به خدائی و بزرگیت
کو را به همه حال معین باش ونگه دار.
فرخی.
به مراد دل تو بخت تو را راهنمای
به همه کاری یزدانت نگه دار و معین.
فرخی.
جبار همه کار به کام تو رسانید
بادات شب و روز خداوند نگه دار.
منوچهری.
در طاعت تو جان و تنم یار خرد گشت
توفیق تو بوده ست مرا یار و نگه دار.
ناصرخسرو.
هم نکودار اصل فضل و کرم
هم نگه دار راز دین و حرم.
سنائی.
در زینهار بخت نگه دار توست حق
زنهار زینهاری خود را نگاه دار.
خاقانی.
نگه دار ما هست یزدان و بس
به یزدان پناهیم و دیگر نه کس.
نظامی.
به بی یاری اندر جهان یار باش
شب و روزش از بد نگه دار باش.
نظامی.
جهانت به کام و فلک یار باد
جهان آفرینت نگه دار باد.
سعدی.
گر نگه دار من آن است که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.
؟
، مراقب. پاسبان. نگهبان:
بس ایمن مشو بر نگه دار خویش
چو ایمن بوی راست کن کار خویش.
فردوسی.
، دارنده. صاحب:
پس شاه لهراسب گشتاسب شاه
نگه دار گیتی سزاوار گاه.
فردوسی.
گزین و مهین پور لهراسب شاه
خداوند گیتی نگه دار گاه.
فردوسی.
، سرپرست. سرکرده:
ز خون نیا دل بی آزار کرد
سری را بر ایشان نگه دار کرد.
فردوسی.
سپه را که چون او نگه دار بود
همه چارۀ دشمنان خوار بود.
فردوسی.
نگه دارآن لشکر اکنون توی
نگه کن بدیشان، نگر نغنوی.
فردوسی.
بر ایشان نگه دار فرهاد بود
که در جنگ سندان فولاد بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آنچه دارای لنگر است، بسیار سنگین بسیار گران: تیغ (شمشیر) لنگر دار: زخم میباشد گران شمشیر لنگر دار را زینهار از دشمنان بردبارد اندیشه کن. (صائب لغ) یا دریای لنگر دار. دریایی که آب آن ایستاده باشد مقابل دریای بی لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگ وار
تصویر لنگ وار
همچون لنگان. یا لنگ وار رفتن، چون لنگان قدم برداشتن و راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پلنگه لاش از انواع بازی های بومی استاین بازی مخصوص جوانان
فرهنگ گویش مازندرانی